عجیب است حکایت برخی آدم ها.آدم هایی که در هر زمان و هر برهه هنرشان تنها یک تعویض است. تعویض ماسک ها و نقاب ها.

به گزارش ندای انقلاب بی شک هنرمندترین این آدم ها خانم میلیشیا است.زنی متوهم و غرق شده در آئینه خودساخته.
توهم امروز او که بی گمان ضد خردی محض است،هر روز او رابه کنار آئینه می کشاند.نقشه را که برای تخریب مرور می کند دست به انبان نقابش می کند و بنا به ضرورت،ماسکی را بر چهره می زند.
روزی مادر همگان می شود،روزی الهه عشق و دگر روز هیئتی و روزی دگر، دگر اندیش. واما امروز او نقاب آموزگار به چهره زده است.
برای خانم میلیشیایی که برای رسیدن به مقصودش ننگ و انگ را به حد اعلایش می رساند دروغزنی و تهمت ابزار کارش است.پس بی سبب نیست که او امروز سر در خانه دیگران می کند و خود را معلم می نامد تا با این نقاب نیز به دروغگویی و ایفای نقش بپردازد.
او این بار فرزند حداد عادل را خطاب قرار می دهد و او را بر پدر و شوهر می شوراند.او را آسیه می خواند و ازاو می خواهد که علیه فرعون باشد!
این اظهارات اما در حالی از سوی خانم میلیشیا صورت می گیرد که تو گویی این الهه عشق مغروق در شوهر فتنه گرش تدبیر را در نقابی می جوید که لااقل بدترین آموزگار برای فرزندانش بوده است.
او در حالی از رسالت معلمی برای خود سخن به میان آورده که ساحت این شغل شریف را به غفلت های خود آلوده ساخته که اگر جز این بود حاصل آموزش هایش حداقل و کاملا بارز در فرزندانش تجلی می یافت.
شاید سخت باشد گفتنش اما ایکاش فرزندان خانم میلیشیا و همسرجان باور به حساب و عقاب داشتند و مشق عشق در خانه بیگانه نمی کردند.کاش معلمی خانم میلیشیا واقعیت داشت و او غلط های فرزندانش را گوشزد می کرد.چه می شد که او خط می کشید بر خواسته ها و کرده های فرزندانش در دفتری که آنان تعامل اجتماعی می نامندش،تعاملی ای که ارتباط میان فردی حداقلش بود.
بی شک خانم میلیشیا بهره ای از آموزگاری نبرده است که اگر برده بود به سخن معصوم باور داشت که اگر کسی تلاش کند که تا ننگ بر مومن و مومنین نثار کند خداوند ولایتش را به شیطان خواهد سپرد.
خانم میلیشیا کمی دقیق شو تا ببینی نقش آفرین کدامین ولایتی!